قدس آنلاین - چرا فلسفه کانت برای ما یک فلسفه جدی است. چرا در فلسفه اسلامی باید به آن بپردازیم. بنده تعبیری دارم که به نظر خودم، یک تعبیر خیلی بدیع است و اگر با این دید به فلسفه غرب و فلسفه کانت نگاه کنیم و از این منظر به مسأله بنگریم، خیلی برایمان دلنشین و موقعیت فلسفه اسلامی برای ورود به عالم در سنتهای فلسفی، هموار میشود. پیش از اینکه وارد موضوع کانت شوم، بهعنوان مقدمه مطرح میکنم که ما جریانی در فلسفه اسلامی داریم به نام اصالت وجود و اصالت ماهیت. ظاهراً این جریانی است که مربوط به سنت فلسفه اسلامی میشود؛ یک جریان خصوصی در فلسفه اسلامی.
یک ایدهای است در فلسفه اسلامی که رشد کرده و بدین صورت درآمده است و جزو مسایل عام فلسفه نیست، اما معتقدم ما در تاریخ فلسفه، مسألهای به عمومیت این موضوع نداریم. همه تاریخ فلسفه با جبههگیری در مقابل این مسأله، فلسفه شدهاند. حالا ابتدا ممکن است این عجیب بیاید، ولی وقتی در تحلیل، این مسأله را مطرح کنیم، یعنی خود اصالت وجود و اصالت ماهیت را خوب تقریر کنیم، از این قشر سنتی که در این مسأله است کمی این غشاها را باز کنیم و ذرهای وارد قضیه شویم، میبینیم که عجیب نیست.
بنده وقتی تحلیل قضیه را انجام دادم، به اینجا رسیدم که این بحث اصالت وجود و اصالت ماهیت، در واقع بحث وحدت و کثرت است؛ یعنی ریشه قضیه اصالت وحدت و اصالت کثرت است، این از ابتدای تاریخ فلسفه مطرح بوده است.
* اصالت ماهیت یا اصالت وجود؟
فلسفه اسلامی این دو بال را باهم پیش برد، یعنی فلسفه اسلامی در جنبه اپیستمولوژیک، جایگاه مفاهیم عقلی را در مفاهیم ثانی شناسایی کرد و به معقولات اولیه هم فقط از حیث بحث کلی بها داد. ارتباط آن را با خارج به تمامی قبول کردند. کیفیت دقیقش بعد صدرا معلوم شد، ولی به تمامی پذیرفته شد. در جنبه انتولوژیک چه اتفاقی افتاد؟ اصالت وجود مورد توجه قرار گرفت و اصالت ماهیت رها شد، این یعنی اینکه ملاصدرا آمد گفت عالم اگر وجود نباشد، اصلاً قابل توجیه نیست. وجود است که وحدت عالم را حفظ میکند.
وجود است که خود ماهیت را ماهیت میکند. بدین ترتیب، بحث اصالت وجود را مطرح کرد. اینها شروع کردند به اصالت ماهیتیها اشکال وارد کردند. گفتند بهدلایلی اصالت وجود را اثبات میکنیم، ولی اگر وجود نباشد، اصلاً ماهیت نمیتواند جواب خارج را بدهد. ماهیت نمیتواند بحث علیت، بحث جوهر و عرض و بحث معقولات ثانویه را توجیه کند. مفاهیم انتزاعی ماهیت را میتواند توجیه کند. از همه مهمتر بحث وحدت را مطرح میکنند. اگر وجود اصیل نباشد، اصلاً وحدت پیدا نمیشود، نه در ذهن و نه در خارج.
حال برمیگردیم به کانت. در فلسفه اسلامی مسأله اصالت ماهیت، مناظرهای است در تاریخ فلسفه بین این دسته از فلاسفه اسلامی. شیخ اشراق طرف اصالت ماهیت را گرفته، ملاصدرا اصالت وجودی بوده و در کارهایش علیه اصالت ماهیت حرکت کرده است. در بین اصالت ماهیتیها، حتی یک فیلسوف قدری که بیاید پای اصالت ماهیت بایستد و بتواند مشکلات را جواب بدهد، نداریم.
اصالت وجودیها انواع اشکالات را به اصالت ماهیتیها میگیرند و میگویند با اصالت ماهیت، همه این مفاهیم فلسفی از بین میرود. شما جوهر را نمیتوانید تعریف کنید و بگویید جوهر چیست. جوهر نحوه وجود است. نحوه وجود نباشد، جوهر و عرض نداریم، علیت نداریم. علیت ارتباط وجودی است. از همه مهمتر وحدت نداریم و اشکالاتی دیگر از این قسم که پاسخ آنها مشکل است.
بنده از اینجا وارد فلسفه کانت میشوم؛ یعنی پس از بحث استاتیک که وارد مسأله تحلیل و آنالیز میشویم، به اوج فلسفه کانت میرسیم. فلسفه کانت اینجا بهعنوان مدافع نهایی اصالت ماهیت میخواهد به تمام اشکالات اصالت وجود پاسخ دهد.
* راه حلهای کانت را نمیپسندم!
من راهحلهای کانت را نمیپسندم، جز یکی دو مورد. ولی مسألهیابی و دقتنظرش فوقالعاده است. او همه مشکلات را دریافت. او دریافت با همه آن بهایی که به فاهمه داد، مسأله هنوز حل نمیشود. مشکلی که کانت را درگیر کرد، مسأله وحدت است؛ یعنی همه را توجیه کرد، ولی خودش میگوید مقوله وحدت نمیتواند وحدت عینی را به اینها بدهد.
اینجا در واقع یک بحث اساسی در کانت وجود دارد تحتعنوان استنتاج استعلایی. این قلب بحث کانت است. خود کانت در کتاب نقد «عقل محض» برای رفع اصالت حس و تجربه، بیان میکند که مقولات را ما چگونه میتوانیم به آن شهودات اطلاق کنیم. این بهلحاظ فلسفی عمیقترین بحث است و آن پرسش از این است که چرا باید اشیا واحد باشند. چگونه وحدت ممکن است. اینجاست که کانت پای من استعلایی را پیش میکشد. همه داستان از اینجا شروع میشود.
یک بار به یکی از استادان گفتم، من استعلایی کانت، وجود است. گفت کانت که کار به وجود ندارد. این حرفها یعنی چه؟ این در حالی است که شما باید وارد موضوع شوید و جزئیات کار را ببینید. ببینید که نقش او چیست، چکار دارد میکند. آنوقت میبینید که نقش او همان نقش وجودی است. نه کلمه وجود و نه کلمه من استعلایی، هیچکدام برای ما مهم نیستند. باید ببینیم کارکردشان در اینجا چیست.
آنجا میبینید که من استعلایی همه ترکیبها را در عالم انجام میدهد؛ یعنی کانت تمام ترکیب را از این ترکیب حتی در شهود حتی ترکیب اجزای زمان و مکان را به عهده او میگذارد، البته بهواسطه قوه خیال. قوه خیال او هم جزو اعوان و انصار اوست. یعنی جزو مراتب وجودی اوست. تا برسد به معانی عقلی محض که خود مقولات باشد. همه اینها در سایه آن وحدت اصلی است که من استعلایی دارد. بنابراین وقتی میگویم کانت اصالت ماهیتی است، برای این است وقتی که نومن را کنار گذاشت، درخت وجود را قطع کرد.
بعد از آن دیگر کانت وارد یک عالم بدون وجود شده بود. وجود نقش عمده و اصلی و اساسیاش فقط وحدت است. یعنی وقتی میگوییم وجود، یعنی آن چیزی که همه این تعینات ماهوی در آنجا متحدند. آن است که همه را یکی کرده است و این باید یکجوری تأمین شود.
بهعنوان نتیجهگیری باید بگویم، وقتی با این رویکرد نگاه کنیم، میبینیم که فلسفه کانت مملو است از مطالبی که ما در فلسفه خودمان، با عنوان اصالت وجود و اصالت ماهیت، با آن درگیر بودهایم؛ یعنی همه این کارها را کانت در بحث ذهن و فاهمه و اینها باید جواب بدهد و انجام بدهد تا بحثش درست شود. بنده در رسالهای که برای دوستی به آلمانی نوشته در دانشگاه وین دفاع شد، این ایده را بهطور کلی به ایشان منتقل کردم، البته در یک حد محدود. فقط در حد علم حصولی و مقایسهاش با من استعلایی.
واقعاً هم وقتی استاد راهنمایی که در آنجا آلمانی بود و تخصص کانت بود، نمیتوانست حرف ما را قبول کند، چون در این صورت باید همه حرفهایش را میگذاشت کنار. ولی گفت اولاً این تعبیر انطباق راسیونالیسم با امپریسم بهعنوان ورژن معرفتی بحث وجود و ماهیت، برایش جالب بوده است و بعد هم جوابی برای این حرف نداشت، چون همه مستند به خود کانت است. اینها تحلیل من نیست، بیان متن است. منتها انسان باید دیدی داشته باشد تا متن را متوجه شود؛ یعنی متوجه شود که میخواهد چه کاری انجام دهد.
حال ببینید اگر من که معتقدم کاری که مرحوم مطهری با کانت میکرد فقط در محدوده همین قسمت بحث معقول ثانی و معقول اول و نسبتش با مقولات بود. خود این خیلی بحث جاندار و جالبی است، ولی اگر ما این را ببریم در این عرصه وسیعی که زیرمجموعه بحث اصالت وجود و اصالت ماهیت است و اگر از آن منظر نگاه کنیم، میبینیم اصلاً فلسفه غرب و فلسفه اسلامی نداریم. در واقع رویکرد فلاسفه به مسایل اساسی فلسفه، یکی است.
در طول تاریخ، فلسفه همینطور بوده است. هرکدام از فلاسفه با اصطلاحات و بیانات مخصوص محیط خودشان، همینها را بیان کردهاند. داستان یکی است. اگر با این رویکرد اصالت وجود و مسایل معرفتی و مسایل فلسفه وارد بحث کانت شوید، حتی اگر طرف مقابل استدلال شما را نپذیرد، ولی نشان میدهد چقدر فلسفه اسلامی محورهای کلیدی اساسی برای حل مسایل فلسفه دارد. این همان چیزی است که به فلسفه غرب کشیده شده است.
بنابراین به نظر بنده، با این دیدگاه وقتی که نگاه کنیم، با فلسفه اسلامی خیلی میتوانیم نقش ایفا کنیم، بخصوص در مورد کانت، بیش از همه این قابلیت وجود دارد. چون بحث اصالت تجربه در آن هست، اصالت عقل هست، بحث اصالت ماهیت با همین خصوصیات هست و... یعنی انبوهی از مطالب فلسفی را داریم و کانت هم با دقتنظر خواسته است یک طرف را موضع بگیرد و حل کند؛ یعنی با موضع اصالت ماهیتی.
جداً موضع اصالت ماهیتی او تحسینبرانگیز است. هیچکس بهاندازه کانت از اصالت ماهیت دفاع نکرده است. او با نهایت قدرت میخواهد نشان بدهد که ما فقط با یک مفهوم ماهوی منطبق بر حس، که کلی شده است، میتوانیم همه مطالب فلسفی را حل کنیم. این جایگاه بحث ماست.
نظر شما